لبخند خدا

ساخت وبلاگ
چای سبز را در قوری شیشه ای اش دم می کند و به تماشای باز شدن برگ های خشک چای، هنگام دم کشیدن می نشیند. می گوید حتی به لحظاتی که این برگ ها چیده می شوند هم فکر می کند‌."تیک نات هان"، نویسنده ی کتاب "معجزه ی توجه آگاهی" معتقد است هر عملی، یک مراسم است. یک جشن است. او می گوید حتی بالا بردن فنجان چای تا دهان، یک مراسم است و تاکید دارد که از کلمه «مراسم» که خیلی تشریفاتی است استفاده می کند تا به واسطه ی آن به ما کمک کند تا حیاتی بودن موضوع را بهتر درک کنیم.او می گوید مشغول هر کاری که هستید باید به گونه ای عمل کنید که گویی آن کار، مهمترین چیز در زندگی تان است و تاکید دارد که نباید کاری را به هوای کاری دیگر، سرسری و با بی توجهی انجام داد. تیک نات هان در همین رابطه در بخشی از کتابش می نویسد: «موقعی که ظرف ها را می شویید شاید به چای بعد از آن فکر کنید. پس سعی می کنید هر چه زودتر آن را تمام کنید تا بنشینید و چای بنوشید‌؛ اما این عمل شما به معنی آن است که قادر نیستید در طول زمانی که ظرف ها را می شویید، زندگی کنید.»ادامه دارد...https://telegram.me/labkhandekhoda370 لبخند خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhandekhoda370o بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 ساعت: 22:08

«تیک نات هان» در «معجزه توجه آگاهی»، مثالی از بی توجهی دوستش هنگام خوردن یک نارنگی می زند و می گوید: «او یک پر نارنگی را در دهان گذاشت و پیش از آنکه شروع به جویدن کند، تکه دیگری را آماده کرد که در دهان بگذارد. اصلا حواسش نبود در حال خوردن نارنگی است.» او معتقد است اگر بتوانیم یک تکه نارنگی را با توجه بخوریم، احتمالا بقیه آن را هم می توانیم با توجه و (لذت) بخوریم. دستگاه چشایی انسان مکانیسمی بسیار ظریف و پیچیده دارد و همه ی این ها برای آن است که ما بتوانیم از خوردن، لذت ببریم؛ ولی ما در عمل، چه قدر از این نعمت خدادادی بهره می بریم؟به هر حال، با توجهات بیشتر، دامنه ی چیزهای دوست داشتنی، در زندگی مان بیشتر خواهد شد. کارهایی که تاکنون از روی عادت و خودکار و شاید گاهی بی میلی، انجام می شد صرف آن که باید انجام شوند، حالا آگاهانه انجام می شوند و مراسم دارند.شاید برخی با تعجب بگویند: مگر ظرف شستن هم مراسم دارد؟ یا یک نارنگی خوردن ساده واقعا این همه دنگ و فنگ می خواهد؟راستش! من دقت کرده ام. وقتی آگاهی هایی به جانم می نشیند و تلاش می کنم تا آن ها را در زندگی، عملی کنم، لحظه لحظه ی این تلاش ها دیگر لذت بخش می شوند. احساس می کنم دارم کاری را انجام می دهم که پیش از این از آن غافل بوده ام. در زندگی ام وجود نداشته اند؛ اما حالا وجود دارند‌‌. احساس می کنم دارم یک قدم در زندگی، جلوتر می روم. احساس می کنم دارم یک آجر بر روی دیوار فرهنگ و شخصیتی که در حال ساختن آن هستم می گذارم. می دانید؟ ما قرار است این فرهنگ را به نسل های بعدی خودمان منتقل کنیم. پس باید خوب بسازیم اش. و این ها، همه، ذره ذره، اتفاق می افتد. با همین تلاش های ریز و خرد. ذره ای از اینجا، ذره ای از آنجا و این ها بتدریج، به مرور زم لبخند خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhandekhoda370o بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 ساعت: 22:08

هر چه به چیزهای دوست داشتنی زندگی مان اضافه شود، سفره پهن تری برای داشتن حال خوب برای مان گسترده می شود؛ فقط کافی است اطمینان داشته باشیم که این چیزهای دوست داشتنی، اصالت دارند. مطالبی از کتاب «اتوبوس شماره ۹ به مقصد بهشت» در ذهنم زنده می شوند. لئوبوسکالیا در این کتاب، وصف حال کسانی را می کند که چیزهای زیادی را با شور و اشتیاق، دوست می دارند. او در بخشی از کتاب می نویسد: «زندگی برای کسانی که غذا، گل ها، موسیقی، رقص، کتاب، هنر، خاطرات، شعر، خانواده، آموختن و فهرستی تمام نشدنی از این دست را با شور و شوق دوست می دارند، مانند بهشت است.» او هر چیزی از این فهرست تمام نشدنی را که می تواند حتی شامل جزیی ترین چیزهایی باشد که ممکن است به چشم کسان زیادی نیاید، بهشت در دسترس می داند. می اندیشم آگاهی ها، همواره می توانند چیزهای دوست داشتنی را در زندگی مان بیشتر کنند. به طور مثال من از وقتی در کتاب «معجزه شکرگزاری» با جزئیاتی بی نظیر و تحسین برانگیز از شکرگزاری آشنا شدم، دامنه ی وسیعی از موضوعاتی پیش رویم گشوده شده که با شکرگزاری از آن ها حال خوب را در تمام وجودم احساس می کنم.‌ از برفی که در اردیبهشت ماه همچنان روی قله های کوه های شمال تهران نشسته، تا صدای پرندگان در مسیری که به اداره می روم، تا بوی اقاقیا که این روزها در همه جای تهران پیچیده، و تا آبی که همچنان در شیر خانه، جاری است. https://telegram.me/labkhandekhoda370 لبخند خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhandekhoda370o بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 ساعت: 22:08

بارها چیزهایی در مورد تولید کمپوست خانگی از ضایعات میوه و سبزی و دور ریزهای گیاهی، شنیده و یا خوانده بودم؛ اما خرداد امسال، برای اولین بار، تصمیم گرفتم آن را شخصا تجربه کنم. توی باغچه ی کنار خونه.همیشه چیزهای مبهمی در ذهنم بود که وقتی پوست میوه و دورریزهای گیاهی توی خونه رو زیر خاک کنیم، بعد از مدتی اگر خاک را کنار بزنیم انبوهی از کپک و یا موجودات ریز عجیب و غریب مشاهده خواهیم کرد؛ اما معجزه ی طبیعت را با چشمانم دیدم. پس از دو ماه، وقتی پنج سانت، ده سانت خاکی را که روی آن ها در چاله، ریخته بودم، کنار زدم، جز خاکی مرطوب، هیچ چیز نبود! همه چیز، تبدیل به خاک شده بود؛ اما خاکی سرشار از مواد مغذی. خاک، عناصری دارد که به خوبی از پس این کار معجزه گونه بر می آیند. واقعا هر کسی دسترسی به باغچه ای یا زمینی، جایی دارد، حتما این کار را تجربه کند یا برای کسانی که باغچه دارند، توضیح دهد تا پسماندهای گیاهی، به جای تبدیل شدن به زباله، به دل طبیعت برگردند. لبخند خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhandekhoda370o بازدید : 38 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 14:50

گاهی رعایت یه نکته ی خیلی ساده، چقدر می تونه در سرنوشت بچه ها و سلامت روح و روان اون ها تأثیرگذار باشه. یکی از اون نکته ها اینه: «جلو بچه ها هر چیزی نگیم. از سیاست و اوضاع اقتصادی و نداری و بیماری و حوادث و چیزهایی که در فضای مجازی می بینیم و می خونیم...»یک ویژگی دوران کودکی اینه که بچه ها در لحظه، زندگی می کنن و غصه ی دیروز و فردا رو ندارن؛ اما حرف های ما این ویژگی رو از اون ها می گیره. شبیه شون می کنه به آدم بزرگ ها. تو کودکی، تبدیل می شن به آدم های غصه خور. غصه ی این رو می خورن که سر سال شده و حالا تکلیف خونه اجاره ای شون چی می شه؟ غصه ی شهریه و هزینه ی سرویس مدرسه رو می خورن. غصه اتفاقاتی که برای آدم ها در فضای مجازی افتاده.‌ حتی غصه ی آدم ها در کشورهای دیگه رو می خورن. مادر یه پسر پنج ساله می گفت از پشت در دستشویی شنیده که پسرش تو دستشویی با خودش حرف می زده که چرا مردم فلان کشور در آفریقا آب ندارن؟! به مادر گفتم: «شما درباره این چیزها تو خونه صحبت می کنید؟» گفت: «نه! ولی باباش اخبار، زیاد گوش می ده!»یه چیز مهم یادمون باشه. بچه ها، دریافت هاشون از چیزهایی که می بینن و می شنون دقیقا مثل ما آدم بزرگ ها نیست. ممکنه مسائل براشون با شدت و بزرگی بیشتری جلوه کنه. حتما این مطلب رو برای دیگران هم ارسال کنید. وقتی همه می دونن، اگر هم تو جمعی کسی حواسش نباشه، راحت می شه با یه اشاره متوجهش کرد که بچه اینجا است نباید این حرف ها گفته بشه. پی نوشت: چند شب پیش، خوندن جملاتی از زبان یک خواهر و برادر در یک کتاب رمان کودک، تلنگری برای نوشتن این مطالب شد. اون جملات این بود:جکسون: «به چی فکر می کردی؟»رابین: «داشتم فکر می کردم شاید دوباره مجبور بشیم داخل ون زندگی کنیم. پس کجا می خوایم زندگی کن لبخند خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhandekhoda370o بازدید : 98 تاريخ : جمعه 8 مهر 1401 ساعت: 4:58

کمی آنطرف تر، یک جوان، فایلی صوتی یا تصویری را در گوشی اش باز می کند. صدایِ گوشی، بسیار بلند است و تا او آن را کنترل کند، چند کلمه ای از آن را ناخواسته می شنوم. "ساده ترین راه برای بیرون آمدن از حس ناامیدی، ارتباط با آدم های فرکانس بالا است..." احساس می کنم این چند کلمه، روزی ام شده؛ چون واقعا باعث شده این روزها بیشتر به خودم فکر کنم. به این که چه قدر شبیه این دسته از آدم ها هستم؟! آیا دیگران هنگام ارتباط با من حالشان بهتر می شود یا اگر بد هست بدتر هم می شود؟ اصلا وقتی با دیگران هستم چقدر حواسم هست تا حرف هایی را که می زنم، مدیریت کنم؟ چیزی نگویم که در آن ها احساس یاس و ناامیدی ایجاد شود! چقدر حواسم هست که بار انتقادهای شخصی ام از هر کاری یا چیزی را روی روح و روانِ دیگران تخلیه نکنم؟! واقعا ناراحتی من از این که در خیابان، فلان راننده درست رانندگی نمی کند، فلان کاسب جنسش را گرانتر به من داده، حقوقم از همکارم کمتر است، پیش بینی هواشناسی درست از آب درنیامده و خیلی چیزهای دیگر، به دیگران چه ارتباطی دارد؟ چرا باید حال دیگران را به خاطرش خراب کنم؟ من باید سفیر آرامش باشم. پس به دیگران، خبر بد هم ندهم! یا حتی خبری که بد نیست؛ اما ذهنشان را بی جهت درگیر می کند یا وسوسه شان می کند آن را به دیگران هم انتقال دهند. و گاهی انتقال همین خبرهای وسوسه انگیز، منشاء راه افتادن غیبت در خانواده ها هم می شود. شاید دیگران چند دقیقه بعد، این خبر را جایی دیگر بشنوند؛ اشکال ندارد ولی اگر گفتنش ضرورتی ندارد من نباشم که این خبر را می دهم! وجودم سرشار از انرژی برای دیگران باشد نه منشاء ناامیدی و اضطراب و درگیری های ذهنی و حرف و حدیث! این روزها به همه ی این ها و خیلی چیزهای دیگر می اندیشم! لبخند خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhandekhoda370o بازدید : 119 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 14:59

آرام، آرام از پای دیوار می گذشتند. به صف؛ به نظم. با بار سنگینی بر دوش! از کودکی به ما آموخته اند مورچه ها موجودات پرتلاشی اند؛ اما این بار به گونه دیگری به زندگی آن ها نگاه می کردم. از این زاویه که آ لبخند خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhandekhoda370o بازدید : 124 تاريخ : يکشنبه 2 آذر 1399 ساعت: 18:36

سلاااام در کلاس درس روش های تغییر و اصلاح رفتار، دانشجویی به استاد گفت که رفتارهای پسر 7 ساله اش خیلی آزار دهنده شده است به حدی که دختر 13 ساله اش مرتب می گوید او را به جایی بسپارید تا درستش کنند لبخند خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhandekhoda370o بازدید : 137 تاريخ : يکشنبه 2 آذر 1399 ساعت: 18:36

یک آگهی تبلیغاتی، روی بیلبوردِ عظیم بزرگراهی، جلب توجه می کرد. نهایتِ فن و هنر برای تبلیغ یک محصول غذاییِ منجمد به کار گرفته شده بود تا مخاطب را در کسری از ثانیه، به خرید آن، متقاعد کند. در لبخند خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhandekhoda370o بازدید : 135 تاريخ : يکشنبه 2 آذر 1399 ساعت: 18:36

چقدر دیر او را <strong>شناختم</strong>چقدر دیر او را شناختم! سلام ساعت پنج تا شش بعدازظهرها، یکی از لحظه های طلایی دلخوشی ما بود؛ چون وقت برنامه کودک بود. همین یک ساعت. این کل برنامه کودکی بود که آن زمان ها پخش می شد. ما از ذوقی که داشتیم لبخند خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhandekhoda370o بازدید : 152 تاريخ : جمعه 5 ارديبهشت 1399 ساعت: 0:46